آزار واذیتهای خیابانی بالای دختران جوان

ساخت وبلاگ
بود نبود یک خالق تنها بود، نه یاری ونه غم خواری داشت، تنها وسرگردان در عرش زرین ومرمرین این طرف وآن طرف دنبال سرگرمی می‌گشت.زمین، آسمان، جنت، دوزخ و... ساخت. با بسیار شکوه و جلال، یکیش برای وحشت و دهشت دیگری یکیش برای آسایش و نعمت و....مدتی با این‌ها مصروف بود اما به مرور زمان این‌ها تکراری شد. خالق تنها، به دنبال سرگرمی دیگر افتاد، سرگرمی که برعلاوه زیبایی باید شاکر و سپاس‌گزار باشد. مخلوق که حداقل بتواند قدرت خالقش را درک کند. موجودات که باید اصل اول شان عبادت وفرمانبرداری از اوامر وی باشد.خالق این موجودات را نیز خلق کرد، موجودات که سراپا گوش به فرمان وی بود، هیچ نوع نافرمانی از اینها در طول سالهای متمادی سر نزد. از دستورات قتل تا حیات، همه را این‌ها بدون کدام فکر وشبهه انجام می دادند. در کتابهای آسمانی و دستورات که برای موجودات دیگرش فرستاده بود از این‌ها بخاطر فرمانبرداری خالصش فرشته‌ها یاد می‌کردند.کار یک نواخت همیشه خسته کننده است.اطاعت و فرمانبرداری فرشته‌ها نیز تکراری شد و خالق به این فکرافتاد که باید یک چیزی بسازد تا تکراری نشود، هیجان داشته و از دیدنش لذت ببرد. مخلوقی خلق کند که برای همیشه باعث خوشحالی و شادمانی گردد. به فکر خلق انسان افتاد و چنین شد که انسان را آفرید، انسان را با ظرافت و زیبایی خاص آفرید طورکه وقتی کار تمام شد صدا کرد من (احسن‌الخالقین) هستم، یعنی نیکوترین آفریننده.موجودات جدید با اولین روزها که به نفس کشیدن افتاد هیجان عرش را چند برابر بالا برد، طورکه خالق ذوق زده شد و فورا گفت این موجودات نماینده من در روی زمین است. مخلوقات که جانشین خالق شد. خالق که از اطاعت و فرمانبرداری موجودات قبلی (فرشته‌گان) خسته شده بود با خلق انسانها تنش میان فرشته‌گان آزار واذیتهای خیابانی بالای دختران جوان...ادامه مطلب
ما را در سایت آزار واذیتهای خیابانی بالای دختران جوان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mn1011 بازدید : 68 تاريخ : پنجشنبه 11 اسفند 1401 ساعت: 20:20

چهره‌ی پر از دردش را با لبخند خفیف که در لب داشت می‌پوشانید، در دل او دردی بود که انکارش ناممکن، اما؛ وقتی تبسم همسر و خوش‌آمدگویی فرزندانش را می‌دید، به ناچار دردش را انکار کرده و با لبخندی دروغین‌اش احوال‌پرسی می‌کرد.ظفر نام داشت، او ۲۰ساله بود که به صفوف نیروهای امنیتی پیوست، اما امروز که به رخصتی آمده‌اند، ۲۸سالش را سپری کرده و در اوج جوانی قرار دارد.ظفر عادت داشت در هر بار رخصتی تحفه‌ی به همسر و فرزندانش بیاورد، اما این‌بار مثل دفعات قبل نیست چیزی را در آستین‌اش پنهان می‌کند (چیزی شبیه یک دسته گل ویا هم...).دختر کوچکش با زبان احوال‌پرسی، با لب‌هایش خنده و با چشمانش دست پنهان شده‌ی ظفر را تعقیب می‌کند، گویا چیزی عجیبی را متوجه شده‌اند.ظفر در پنهان کردن دستش کوشش می‌کند و هرگز نمی‌خواهد بفهمد که دستش در جنگ با طالبان قطع گردید است.امین اتابک + نوشته شده در پنجشنبه بیستم خرداد ۱۴۰۰ ساعت 20:37 توسط امین اتابک  |  آزار واذیتهای خیابانی بالای دختران جوان...ادامه مطلب
ما را در سایت آزار واذیتهای خیابانی بالای دختران جوان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mn1011 بازدید : 84 تاريخ : يکشنبه 26 تير 1401 ساعت: 12:00

#داستان مریضی احمد و #داکتر اش...احمد یک کارگر ساده است، که روزهای سختی را می‌گذراند. او چند روزی است، که از تکلیف معده رنج می‌برد.روزی از روزها؛ که تکلیف احمد نسبتا حاد شده بود، و آنروز هم که بیکار در خانه بود، رفت به شفاخانه‌ی که نزدیک خانه‌ش بود.احمد به داکتر متخصص، از سوزش معده‌ش و از اینکه دی‌شب ناخواسته یک توته نانِ سوخته را خورده و تکلیفش زیاد گردیده قصه می‌کرد، داکتر با تمرکز تمام، قصه‌های احمد را می‌شنید و سرش را به رسم تایید تکان می‌داد. وقتی قصه‌ی احمد تمام گردید، داکتر وی را راجع کرد به متخصص چشم که در این شفاخانه بود. احمد با مبلغ 3400 افغانی چشمش را معاینه کرد، بعد از معاینات چشم، اوراق نتیجه چشم خود را احمد به داکتر آورد.داکتر وقتی دید در چشم احمد مشکلی وجود ندارد، پرسید: آشپز دی‌شب که بود؟احمد: خانم‌امداکتر: باید خانم‌ات معاینه‌ی عقلی و عصبی شود.احمد: چرا داکتر صاحب، او که مشکل نداره!داکتر: تو داکتر هستی یا من؟احمد: البته که شما!...احمد آمد به خانه؛ 5000 افغانی از همسایه‌اش قرض کرد و خانم‌ش را برای معاینه به شفاخانه آورد، با مبلغ 4200 افغانی معاینات خانم‌ش را تکمیل کرد و نتیجه را آورد پیش داکتر.وقتی داکتر نتیجه معاینات خانم احمد را دید، به احمد گفت خبری خوش این‌است که خانم‌ات هیچ‌گونه تکلیف عصبی ندارد، ما به تو دوا تجویز می‌نمایم، بعد از استفاده انشاالله کاملا خوب می‌شوی.احمد بعد از استفاده‌ی یک بوتل شربت #آی‌دی_ژل_اس، و یک تخته تابلیت #امپرازول به مبلغ 120 افغانی کاملا بهبود یافته‌اند.شما هم مثل احمد خود را زود تداوی کنید.یاهو + نوشته شده در شنبه پنجم تیر ۱۴۰۰ ساعت 12:11 توسط امین اتابک  |  آزار واذیتهای خیابانی بالای دختران جوان...ادامه مطلب
ما را در سایت آزار واذیتهای خیابانی بالای دختران جوان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mn1011 بازدید : 105 تاريخ : يکشنبه 26 تير 1401 ساعت: 12:00

احمد داشت قصه می‌گرد:روز اول عیدقربان بود، مسلمان‌ها اکثرا (گاو، گوسفند و...) را قربانی می‌کردند. من که چیزی نداشتم برای قربانی، حسرت این را می‌خوردم که؛ای‌کاش! من هم روزی برسد که مثل دیگران، قربانی کنم، و با صدای بلند در تلفن به دوستا بگویم "من امروز یک نذرَک قربانی داشتم". ولی یک آرزو بود، دست نیافتنی.جویچه‌ی کوچه‌ی ما از خون حیوان‌های قربانی، سرخ شده ومثل سیل به‌طرف رودخانه می‌رفت، کم‌کم نزدیکی‌های ظهر شد، وجویچه‌ی کوچه‌ی ما هم داشت خونش کم می‌شد.ساعت از دوازده‌ی ظهر کمی گذشته بود، که صدای اذان (الله اکبر  ،  الله اکبر....) از مسجد بلند شد، موذن در حال که (حی‌علی خیرالعمل....) را می‌گفت، ناگهان دروازه‌ی کوچه به صدا درآمد، رفتم در را باز کردم، که؛ خانم حاجی هم‌سایه‌ی ما است.با وی عیدمبارکی کرده، وی یک ظرفی را برایم داد، وگفت: ببخشین والله کم است، کم ما و کرم شما...گفتم: خدا نذر شما را قبول کند، بیایید داخل!گفت: نه، می‌روم؛ باید به کُل هم‌سایه‌ها این قربانی را توزیع کنم.در را بسته کرده آمدم داخل، ظرف را باز کردم، دیدم [یک‌تار قبرغه، یک‌توته شُش و جگر، یک‌تا بَند و یک‌توته چربی]مادرم را صدا کردم بیا این گوشت را پخته کن، مادرم آمد و گفت: نه بچیم، امروز پخته نمی‌کنیم، بگذار یکی دو روز داخل یخچال باشه، بخدا از روزی که این غَمَنده را خریدیم، یک وقت نشد که داخلش یک توته گوشت بگذاریم.گفتم: خیر؛ باشه همین کار را می‌کنیم.من ومادرم گوشت را شُستیم، می‌خواستم داخل یخچال بگذارم که مادرم صدا کرد: نه نگذار! بگذار اول یک اِسپندی دود کنم، دفعه‌ی اول است که گوشت می‌مانیم.بالاخره مادرم اِسپند دود کرد وگوشت را داخل ماندیم، آمدیم به نشیمن، از خوش‌حالی با هم حرف نمی‌زنیم، فقط به‌هم‌دی آزار واذیتهای خیابانی بالای دختران جوان...ادامه مطلب
ما را در سایت آزار واذیتهای خیابانی بالای دختران جوان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mn1011 بازدید : 106 تاريخ : يکشنبه 26 تير 1401 ساعت: 12:00

#مذهبی_فرهنگی....درجامعه امروزی ما دوگروه کاملا متضاد فعالیت دارند. یکی طبقه روحانیت ودوم طبقه فرنگی ها بقول خودشان (فرهنگی ها)طبقه اول چون خودشان را وارث پیامبران وامامان دانسته جامعه را متلاشی میکن آزار واذیتهای خیابانی بالای دختران جوان...ادامه مطلب
ما را در سایت آزار واذیتهای خیابانی بالای دختران جوان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mn1011 بازدید : 72 تاريخ : شنبه 11 بهمن 1399 ساعت: 20:14

پسری بود خوش اخلاق وقوی هیکل، با چشمان مشکی و موهای نسبتا دراز خرمایی، که موهایش را به یک طرف سرش شانه می زد، با چشمان گیرایی که داشت هر بننده‌ی را مجذوب خودش می‌کرد.او احمد نام داشت! احمد تازه قدم ب آزار واذیتهای خیابانی بالای دختران جوان...ادامه مطلب
ما را در سایت آزار واذیتهای خیابانی بالای دختران جوان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mn1011 بازدید : 73 تاريخ : شنبه 11 بهمن 1399 ساعت: 20:14

وقتی رفتی!وقتی تو رفتی؛ خانه را بعد از تو سکوت غم فراگرفت.سکوت سنگین وآزار دهنده، سکوت که فقط با خش‌خش پای تو، دوباره می‌شکند.اگر می‌فهمیدی این دلم، بعد ازتو چقدر بی‌تاب تو میگردد این رفتن را فراموش آزار واذیتهای خیابانی بالای دختران جوان...ادامه مطلب
ما را در سایت آزار واذیتهای خیابانی بالای دختران جوان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mn1011 بازدید : 68 تاريخ : شنبه 11 بهمن 1399 ساعت: 20:14

لیلا که در زیبایی وخوشرویی، در خنده ودلبری شهره‌ی شهر بود، دیگر نمی خندد ودر جمع نمی رود. او دیگر به چشمان تیره رنگش سرمه، به لبهای آتشین‌اش لبسرین، و به گونه‌های اناری‌اش میکب نمی زنند. آدرس آرایشگا آزار واذیتهای خیابانی بالای دختران جوان...ادامه مطلب
ما را در سایت آزار واذیتهای خیابانی بالای دختران جوان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mn1011 بازدید : 78 تاريخ : شنبه 11 بهمن 1399 ساعت: 20:14

زَن چیست؟     اول: زن؛ کلمه پارسی، دری، پارتی یا پهلوی؛ به معنی همسر، وهمسر یعنی هم‌اندازه وبرابر است.     دوم: خانم (بزرگ زاده) ریشه در زبان ترکی دارد، لقب یا عنوانی احترام برای زَن، که معادل آن (آق آزار واذیتهای خیابانی بالای دختران جوان...ادامه مطلب
ما را در سایت آزار واذیتهای خیابانی بالای دختران جوان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mn1011 بازدید : 105 تاريخ : شنبه 11 بهمن 1399 ساعت: 20:14

دوستی داشتم ساده دل و مهربان، صادق وراست، هم اتاق صمیمی بودیم... چند روزی شده بود رفتارش تغییر کرده بود، باهم مثل قدیم نبودیم، اون بیشتر وقتش را مصروف تلفنش بود، آهنگ گوش کردنش، گوشه نشینی وخاموشی اش آزار واذیتهای خیابانی بالای دختران جوان...ادامه مطلب
ما را در سایت آزار واذیتهای خیابانی بالای دختران جوان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mn1011 بازدید : 102 تاريخ : شنبه 17 اسفند 1398 ساعت: 15:30